از دو طريق پيامبران آگاه مىشدند:
1 - در آن حالتيك نوع مكاشفه باطنى و احساس درونى كه انسان را بهقطع و يقين كامل مىرساند و هرگونه شك و شبهه را زائل مىكرد، بهپيامبران دست مىداد. امام صادق(ع) مىفرمايد: «پيامبر نمىدانستجبرئيل از طرف خداست مگر از طريق توفيق الهى».
2 - آغاز وحى ممكن استبا مسائل خارق عادتى توام بوده كه جز بهنيروى پروردگار ممكن نيست همانگونه كه موسى(ع) آتش را از مياندرختسبز مشاهده كرد از آن فهميد كه مساله يك مساله الهى واعجازآميز بوده است (1) .
از بعضى روايات استفاده مىشود هنگامى كه وحى بر پيامبر(ص) ازطريقه فرشته وحى نازل مىشد، حال پيامبر عادى بود اما هنگامى كهارتباط مستقيم و بدون واسطه برقرار مىگشت، پيامبر(ص) سنگينىفوقالعادهاى احساس مىكرد تا آنجا كه مدهوش مىشد.
از امام صادق(ع) نقل شده كه از حضرتش پرسيدند: آن حالت مدهوش كهبه پيامبر(ص) هنگام وحى دست مىداد، چه بود؟ فرمود: اين در هنگامىبود كه در ميان او و خداوند هيچكس واسطه نبود و خداوند مستقيما براو تجلى مىكرد (2) .
از «ابن عباس» تفسيرى براى مدهوش شدن رسول خدا(ص) هنگام نزولوحى ديده مىشود.
او مىگويد:
«هنگامى كه وحى به پيامبر(ص) نازل مىشد، احساس درد شديدى مىكرد وسر مباركش درد مىگرفت و در خود سنگينى فوقالعاده مىيافت، و اينهمان است كه قرآن مىگويد ما به زودى بر تو گفتار سنگينى القاءمىكنيم» (3) .
«علامه طباطبائى»(ره) در «الميزان» مىگويد:
«آن قسم از كلام الهى كه نامش را وحى گويند، ذاتا مشخص و معين استو هيچگونه شك و ترديدى در آن پيش نمىآيد زيرا در آن صورت حجابىبين بنده و پروردگار نيست و وقوع اشتباه در آن از محالات محسوباست.
لكن قسم ديگر آن كه از پشتحجاب تحقق پيدا مىكند، البته احتياج بهمميزى دارد كه راه اشتباه را در آن مسدود نمايد و آن بناچار بايدبه وحى منتهى شود. اما امتياز كلام ملكى از كلام شيطانى اين است كهخاطر ملكى ملازم با شرح صدر بوده و به مغفرت و فضل الهى دعوت وبالاخره منتهى به چيزى مىشود كه مطابق دين يعنى معارف مذكور درقرآن و سنت نبوى مىباشد.
از طرف ديگر خاطر شيطانى ملازم ضيق صدر مىباشد و به متابعت هواىنفس دعوت مىكند و بالاخره منتهى به چيزى مىشود كه مخالف دين ومعارف آن و همچنين مخالف فطرت انسانى باشد.
البته انبياى الهى و كسانى كه مانند آنان از مقربين الهى محسوبمىشوند، بعضا ممكن است ملك و شيطان را مشاهده كنند و آنها را درعين مشاهده بشناسند و چنانكه قرآن از آدم و ابراهيم و... حكايتمىكند» (4) .
اصل اين كه قبل از پيامبر اسلام(ص) بر انبياى ديگر وحى مىشد ازمسلمات است قرآن در اين باره مىفرمايد: (...اوحينا اليك كمااوحينا الى نوح والنبيين من بعده...) (5) .
مجموعا نام حدود 26 نبى از انبيا در موارد متعددى از قرآن آمدهاست كه به آنان و همچنين انبياى ديگر وحى نازل مىگرديد و ميان وحىبه انبياى گذشته و وحى به پيامبر اسلام(ص) در اصل مدلول وحى تفاوتىوجود نداشت ولى نزول وحى بر پيامبر اسلام(ص) غالبا به وسيلهجبرئيل(ع) صورت مىگرفت درحالى كه وحى بر انبياى ديگر گاهى در خوابو گاهى از پس پرده و گاهى به وسيله فرشته وحى انجام مىگرفت (6) .
از جمله سوالات در مورد وحى بر پيامبر اسلام(ص) اين است كه چرا وحىموقتا قطع مىشد؟
در پاسخ بايد گفت: از برخى آيات روشن مىشود كه پيامبر(ص) هرچهدارد از خداستحتى در نزول وحى از خود اختيارى ندارد هر زمان خدابخواهد وحى قطع مىشود و يا برقرار مىشود شايد علت اين باشد كهپاسخى بوده به آنهائى كه از پيامبر تقاضاى معجزاتى اقتراحى طبقميل خود داشتند يا پيشنهاد تغيير آيهاى را مىكردند مىفرمود در اينمورد اختيارى از خود ندارم (7) .
نزول وحى و ارتباط با عالم غيب و ماوراى طبيعت علاوه بر اين كهموهبت و افتخارى استبراى جهان بشريت روزنه اميدى براى همه مومنانراستين محسوب مىشود. آيا قطع شدن اين راه ارتباطى و بسته شدن اينروزنه اميد محروميتبزرگى براى انسانهائى كه بعد از رحلت پيامبرخاتم زندگى مىكنند، محسوب نخواهد شد ؟
اولا: وحى و ارتباط با عالم غيب وسيلهاى استبراى درك حقائق اماهنگامى كه گفتنىها گفته شد و همه نيازمنديها تا دامنه قيامت دراصول كلى و تعليمات جامع پيامبر خاتم بيان گرديد، قطع اين راهارتباطى ديگر مشكلى ايجاد نمىكند. ثانيا: آنچه بعد از ختم نبوتبراى هميشه قطع مىشود، مساله وحى براى شريعت تازه و يا تكميلشريعتسابق است نه هرگونه ارتباط با ماوراى جهان طبيعت. زيرا همامامان با عالم غيب ارتباط دارند و هم مومنان راستين كه بر اثرتهذيب نفس حجابها را از دل كنار زدهاند و به مقام كشف و شهود نائلگشتهاند (8) . فيلسوف بزرگ «ملا صدرا» در اين زمينه مىگويد:
«وحى يعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموريت و پيامبرىهرچند منقطع شده است و فرشتهاى بر كسى نازل نمىشود و او را ماموراجراى فرمانى نمىكند، زيرا به حكم «اكملت لكم دينكم» آنچه ازاين راه بايد به بشر برسد، رسيده است ولى باب الهام و اشراق هرگزبسته نشده و نخواهد شد و ممكن نيست اين راه مسدود گردد» (9) .
درجائى قرآن جبرئيل را «روحالامين» مىنامد آنجائى كه مىفرمايد:(نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربىمبين) (10) .
«علامه طباطبائى»(ره) مىفرمايد: مراد از روح الامينجبرئيل است كه فرشته وحى مىباشد به دليل آيه (...من كان عدوالجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله... ) (11)
و در جاى ديگر او را «روحالقدس» خوانده: (قل نزله روح القدس منربك بالحق... ) (12) .
علت اين كه چرا جبرئيل را امين خوانده، علامه طباطبائى در پاسخمىگويد: «دلالت دارد بر اين كه او مورد اعتماد خداى تعالى و اميندر رساندن رسالت او به پيامبر اوست نه چيزى از پيام او را تغييرمىدهد و نه جابجا و تحريف مىكند. نه عمدا و نه سهوا و نه دچارفراموشى مىشود چون منزه از منقصتهاست» (13) .
اما نحوه نزول جبرئيل بر حضرت رسول(ص) بسيار مودبانه و توام بااحترام بود. امام صادق(ع) دراينباره مىفرمايد: «هنگامى كه جبرئيلخدمت پيامبر(ص) مىآمد همچون بندگان در برابر حضرتش مىنشست و هرگزبدون اجازه وارد نمىشد» (14) .
سابقه وحى و نبوت همزمان تمدن بشرى است. امتى در جهان نبوده كه درآن پيامبرى نباشد.
(و ان من امه الا خلا فيها نذير) «(امتى نبود كه در ميان آنها بيمدهنده و راهنمائى نباشد».
على (ع) در نهجالبلاغه مىفرمايد:
«...خداوند پيامبران را از پدران نيك و مادران پاك فرستاد وقتىيكى از دنيا رفت، ديگرى پس از او براى نشر دين خدا بپا مىخاست».
برخى مىگويند: وحى برخلاف علم استيعنى همين اندازه كه علوم طبيعىچيزى را ثابت نكرد، كافى است كه آن را انكار كنيم چون مطلبى براىما قابل قبول است كه با معيارهاى علوم تجربى ثابتشده باشد. ازاين گذشته، در بررسيها و پژوهشهاى علمى درباره جسم و روان انسانبه حس مرموزى كه بتواند ما را به جهان ماوراى طبيعت مربوط كند،برخورد نكردهايم پيامبران از جنس ما بودهاند چگونه مىتوان باوركرد كه آنها احساس ادراكى ماوراى احساسات و ادراكات ما داشتهاند.
چه چيزى در آنها وجود دارد كه ما فاقد آن هستيم ؟
قلمرو علم (علوم طبيعى و تجربى كه غرض آنها مىباشد) جهان ماده استمعيارها و ابزارهائى كه براى مباحث علمى پذيرفته شده آزمايشگاههاو تلسكوپها و سالنهاى تشريح، همه در همين محدوده كار مىكند و درخارج از محدوده عالم ماده نمىتواند سخن بگويد چون اين معيارهاتوانائى محدود و قلمرو خاصى دارند. بلكه ابزار و يك علوم طبيعىنيز براى علم ديگر فاقد توانائى و كاربرد استبه عنوان مثال اگرميكروب سل را در پشت تلسكوپهاى عظيم نجومى نبينيم نمىتوانيم آن راانكار كنيم. ابزار شناخت در هرجا متناسب همان علم است و ابزارشناختبراى ماوراى طبيعت چيزى جز استدلالات نيرومند عقلى كه راه رابه سوى آن جهان بزرگ باز مىكند، نخواهد بود.
پس با عدم درك وحى از طريق علوم طبيعى نبايد به انكار آن حكم كرداز اينرو وجود وحى و حقيقت آن را بايد با دلائل عقلى اثبات كرد وپى برد (15) .
اما كسانى كه دنيا را مادى صرف مىدانند، مىگويند:
«تناسبى بين عالم بالا و عالم پائين وجود ندارد. عالم بالا عالمروحانى و لطيف و نورانى ولى عالم پائين عالمى مادى و كدر است ولذا علاقه و واسطهاى بين عالم بالا و پائين وجود ندارد كه بين ايندو ارتباط برقرار شود.
اگر ما وجود برزخى و ميانه انسان را كه داراى دو جنبه است،بشناسيم و بدانيم كه از يك طرف جسمانى و داراى ويژگىهاى مادى استو از جنبه ديگر روحانى و ملكوتى است، جائى براى اين شبهه باقىنمىماند انسان در وراى شخصيت ظاهرى خود شخصيت ديگرى دارد كه باطنىاست و همان شخصيتباطنى است كه احيانا موجب صلاحيت او براى ايجادارتباط با عالم روحانى بالا خواهد بود زيرا مبدا وى از آنجاست ومقصد نيز بدانجا ختم مىشود (16) .
1- تفسير نمونه: ج13، ص 173.
2- بحارالانوار: ج18، ص 256.
3- همان مدرك: ص 261.
4- علامه طباطبائى: الميزان، ج13.
5- نساء: 163.
6- تاريخ قرآن كريم: ص 32.
7- تفسير نمونه: ج27، ص 100.
8- همان مدرك: ج17، ص 348.
9- مفاتيح الغيب: ص 13.
10- شعراء: 193 - 95.
11- بقره: 97.
12- نحل: 102.
13- علامه طباطبائى: الميزان، ج15، ص 481.
14- بحارالانوار: ج18، ص 256.
15- تفسير نمونه: ج20، ص 499.
16- التمهيد:: ج1، ص 8.